پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

من و اموزش نقاشی!

به نام خدا من یه سری نقاشی می کشیدم و پرهام از روی اونها نقاشی می کشید. کار جالبی شد!           این هم تصویری از رنگ کردن لاستیک ها توسط پرهام و من! در مدرسه ی طبیعت. یه روز خیلی سرد!       البته لاستیک ها اول اینطوری بودند! یعنی خاکی و بی رنگ. ما دو تا رو رنگ کردیم. اونی که الان جلوی پرهامه و دیگری که ایستاده است. کارمون خوب بود! ...
27 آذر 1393

فریب خوردم!

به نام خدا از مهد برمی گشتیم. طبق یک سنت همیشگی! بعد از عبور از کوثر 15 باید از خیابان رد شده و سری به سوپرمارکت بامدا بزنیم یک عدد سی دی کارتون به علاوه ی چند قلم خوراکی و مایحتاج و لایحتاج بخریم و بریم خونه. اون روز موقع برگشتن از فروشگاه بامداد پرهام به من با ناراحتی و معصومیت گفت: مامان من می دونم با خریدن سی دی پولت کم می شه و دیگه نمی تونی چیزی بخری....منم خوشحال شدم که به به عجب عاقل شده پسر! که یه مرتبه پرهام شروع کرد به بلند بلند گریه کردن...من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و گفتم: مامان حالا خیلی مهم نیست خودت رو ناراحت نکن خب دیگه کمتر سی دی بخر... ولی ایشون می دونید چی فرمودند؟...پرهام : مامان من اشتباه کردم باید بریم سی دی ...
6 آذر 1393

مقابله به مثل عجیب!

به نام خدا داشتیم ناهار می خوردیم؛ جناب پرهام یه جورایی ناراحت بود! -خدا عالمه از چی- ...هی می زد به پهلوی راست من و پشتم...اونقدر که دردم گرفته بود و حتی لقمه توی دهانم به زهر تبدیل شد!...بهش گفتم: نزن کلیه و کبدم رو داغون کردی....بابا امیر هم عصبانی شد و گفت: تو خیلی این بچه رو لوس کردی! فردا وقت ناهار.من: پرهام بیا ناهار بخور. پرهام:- با ناراحتی ساختگی و غم الکی در صدا!- نمی یام! من: چرا؟ پرهام: آخه کبدم درد می کنه! من و بابا امیر: ...
6 آذر 1393
1